تو ماه اکتبر یا همون ماه مهر دو تا تولد داریم که اولیش تولد یکی از محبوبترین نویسندههای ادبیات کودک و نوجوان یعنی خانم «کاترین اپلگیت» دوستداشتنی و مهربونه، کسی که به خاطر نوشتن رمان «ایوانِ منحصر به فرد» برندهی مدال نیوبری شد و یکی دیگه از کتابهای باحالش یعنی «پاستیل های بنفش» بیشتر از بیست هفته، پرفروشترین کتابِ لیستِ نیویورک تایمز شد.
احتمالا خیلیهاتون کتاب «
پاستیل های بنفش» رو خوندید، کتابی با یه جلد بنفششششِ خوشرنگ که یه گربهی غولپیکر کنار یه پسر نوجوون رو یه نیمکت نشسته. این کتاب دربارهی «جکسون» یه پسر نوجوونه که مجبوره با خانوادهی چهارنفرهش مدتی رو تو ماشین زندگی کنه.
پدرش به خاطر بیماریش کارش رو از دست داده و مادرش پیشخدمت یه رستورانه. به خاطر همینه که زندگی براشون خیلی سخت میگذره. وقتی خانوادهی جکسون برای اولین بار بیخانمان میشن، «کرنشا» یعنی همین گربهی دوستداشتنی بزرگ به کمک جکسون میآد تا اوضاع یه کم بهتر بشه...
تو یه بخشی از کتاب «پاستیل های بنفش» نوشته:
گفتم: «جادو اصلا وجود نداره.»
مامانم گفت: «موسیقی جادوئه.»
بابام گفت: «عشق جادوئه.»
رابین گفت: «خرگوش تو کلاه یه جادوئه.»
بابام گفت: «من دوناتهای برشتهی کرمدار رو هم جزو جادوها میدونم.»
مامانم گفت: «بوی بچهی تازه به دنیا اومده چطور؟»
رابین داد زد: «بچهگربهها جادوییاند.»
بابام که سر آریتا را ناز میکرد گفت: «البته که همینطوره! ما خودمون یه دونه از اون خرگوشای جادویی رو داریم.»
به نظر شما دیگه چی میتونه جادو باشه؟