کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند دربارهی یه خانوادهی باحال و صمیمی به اسم واتسونه که میخوان به پسر شیطونشون درس مهمی بدن. اگه پسرشون به حرف مادر و پدر و معلمها گوش نده، مجبوره به حرف مادربزرگ سختگیرش گوش بده. پس واتسونها به بیرمنگان میرن تا پسرک رو دست مادربزرگش بسپارند. اما تو راه اتفاقهایی میافته که همهچیز رو عوض میکنه...
تو این یادداشت میخواهیم دربارهی کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند بیشتر باهم صحبت کنیم...
خانوادهی واتسون ها
کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند، ماجرای یه خانوادهی پنج نفرهی سیاهپوسته. مامان و بابا (ویلونا و دنیل واتسون) با سه تا بچهشون بایرون (۱۴ سالشه)، کنِی (۱۰ سالشه) و جویتا (۵ سالشه) تو شهر فلینت زندگی میکنند.
داستان واتسون ها به بیرمنگام می روند رو کِنی تعریف میکنه.
کِنی شخصیت اول داستان واتسون ها به بیرمنگام می روند کلاس چهارم درس میخونه. خیلی باهوش و درس خونه. بایرون، برعکس کِنی، سال ششم رفوزه شده و بیشتر روزها از مدرسه فرار میکنه. جویی هم یه دختر بامزهست که تو همون مدرسه، تو مقطع پیش دبستانی درس میخونه. بایرون همیشه در حال خرابکاریه. به خاطر همین مادر و پدرش تصمیم میگیرند به بیرمنگام، پیش مادربزرگ ساندز برن و بایرون رو بسپارند بهش؛ این جوری شاید سال تحصیلی رو هم همونجا بگذرونه.
دبستان کلارک
تو یه بخشی از کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند میخونیم:
در مدرسهی ما، دبستان کلارک، لری دون پادشاه کلاس چهارم بود. البته این کلاس برای او کودکستان به حساب میآمد. لری پادشاه بود. چون چند سال بزرگتر از بقیهی ما بود و دو برابر قویتر؛ قویتر بود چون چیزی از یک مرد گنده کم نداشت. و چیزی از یک مرد گنده کم نداشت، چون سالهای قبل دو سه بار رفوزه شده بود.
لری سومین بچهی گندهی دبستان کلارک بود. فقط دو نفر ازش بزرگتر و قویتر بودند: بایرون و باپهد. آنها کلاس ششمی بودند و چند کلاس را حداقل یک بار رفوزه شده بودند. دقیق نمیدانستیم چند کلاس، چون این چیزی بود که مامان و بابا سر حرفش را باز نمیکردند. لری دون پادشاه کودکستان کلاس چهارمیها بود. فقط به این دلیل که بایرون کلاس چهارمیها را اصلا آدم حساب نمیکرد. لری پادشاه مدرسهی کلارک بود. ولی بایرون خدا بود.
ظاهرا به این خاطر من هم باید شاهزادهای چیزی میبودم. یا مثلا یک فرشتهی خیلی پرقدرت، ولی از این خبرها نبود؛ من مثل بقیه فقط یک بچه شپشوی کلاسچهارمی بودم. گمانم این که برادرم خدای مدرسه بود، اختیارات ویژه و نصفهنیمهای بهم میداد؛ و در موقعیتهای مسخرهای به دادم میرسید. مثل وقتی که یک اسکناس یک دلاری پیدا کردم و جوگیر شدم؛ و البته آنقدر نخودمغز بودم که آن را به لری دون نشان دادم. یک ثانیه و اندی قبل از این که دستش را دراز کند و بگوید «بذار ببینم.» فهمیدم چه گاف بزرگی دادهام، ولی دیگر چه کار میتوانستم بکنم.
چرا کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند رو بخونیم؟
کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند از وقتی منتشر شده، کلی جایزه برده؛ و نه تنها جزو کتابهای محبوب نوجوونها بوده، بلکه تو لیست خوندنیهای خیلی از بزرگترها هم قرار گرفته. حالا جالبتر از همه اینه که از روی این کتاب یه فیلم هم ساخته شده. ولی پیشنهاد ما اینه که اول کتابش رو بخونید و بعد فیلمش رو ببینید.
کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند انقدر خوندنی و جذابه که مسائل و موضوعهایی رو که مطرح کرده، نکتههای زیادی رو بهمون یاد میده. مهمترین نکتهاش هم اینه که یه تصویر واقعی از رابطهی بین آدمها ارائه میده: مسخرهکردن. بخشندگی. قهر و آشتی. نژادپرستی. ارزش دوستی و ارتباط با هم. و این که خانواده باید تحت هر شرایطی کنار هم باشند.
کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند از اون دسته کتابهاییه که خوندنش بهمون امید تزریق میکنه. هرچند که دو فصل آخرش یه کم غمگینه. اگه قرار باشه به این کتاب امتیاز بدیم، ۱۰ از ۱۰ میدیم. یعنی عالیه و خوندنش رو به همهی کسایی که به ژانر رئال علاقه دارند پیشنهاد میکنیم.
اگه کتابهای ژانر رئال علاقه دارید حتما به بخش رئال سایت یه نگاهی بندازید.